شهید محبوب من
"بسم رب الشهدا و الصدقین"
امروز 8 اسفند، سالروز شهادت علمدار جبهه ها "حاج حسین خرازی" بود. تصمیم داشتم که یه پستی درباره شهید سجودی بزنم که نظرم عوض شد و روزیم افتاد دست حاج حسین. حاجی شهادت مبارکـــ...حاجی خیلی دلم تنگ شده برای غروب شلمچه، زیارت عاشورا، روضه مادر...امشب حتما با شهدا و مادرسادات کنار ارباب هستید...سلام ما رو هم برسونید و دعا کنید برامون و...
یادش بخیر شلمچه های سفر جنوب و مخصوصا آخرین سفر که دقیقا همین روزها بودیم جنوب و روایت گری دل نشین همرزم حاج حسین، حاج آقا احمدیان.
**مهمترین یا به نام ترین فرمانده شهید عملیات کربلای پنج، «حاج حسین خرازی» بود. اغلب سرداران نامی، پیش از این در خیبر و بدر و والفجر مقدماتی و اروند به شهادت رسیده بودند و حاج حسین که فقط یک دست در بدن داشت، علمدار شهید کربلای پنج شد. خیلی از بهترین بچه های ملت، در عملیات کربلای چهار و کربلای پنج به شهادت رسیدند. شلمچه، خاک نبود، قطعه ای از افلاک بود و آنقدر، غوغای آتش و حجم دود و وسعت درد بالا بود که جز نگاه مهربان، آشنا و گرم «بی بی دو عالم»، هیچ چیز آرام نمی کرد شهدای ما را، که اغلب با پهلوی شکسته و دست و پای زخم بسته به شهادت رسیده بودند. آن روز فرشته ها با دیدن بچه بسیجی های شلمچه، بار دیگر فهمیدند که چرا باید به آدم سجده می کردند. این بار اما به جای «حسین»، می بایست «مادر حسین» می آمد، چرا که شلمچه، شلمچه بود و من و تو چه می دانیم که شلمچه چیست؟! و شلمچه کجاست؟! ما فقط یک «کانال پرورش ماهی»، یک «جزیره بوارین»، یک «شهرک دوئیجی» و یک «موانع نونی شکل» شنیده ایم. ما فقط یک «شرق ابوالخصیب» شنیده ایم. ما فقط چند تا عکس دیده ایم و چند تایی هم روایت شنیده ایم. گاهی شعاع آتش، آنقدر بالا می رود که شب عملیات را مثل روز، روشن می کند. عملیاتی با رمز «یا زهرا» و بچه هایی که تمام حرف شان این بود: «می رویم تا انتقام سیلی زهرا بگیریم». این بار، سخن، حتی بر سر کربلا هم نبود؛ همه آلام و آرزوها به کوچه بنی هاشم ختم می شد.* (نوشته حاج حسین قدیانی)
التماس دعا
سلام علیکم
دعوتید به فانوس جریزه ..
عاقبتتون بخیر ..
ما راهم دعا ..