نمی خواهم برنجانم دلت را بی سبب اما...چگونه مرگ یک چهل تن متهم دارد...
اگر خدا بخواد امشب مراسم عزاداری فاطمیه دوم رو در کنار حضرت آقا هستم. اگر لایق بودم حتما دعاگو شما خواهم بود.
التماس دعا
اللهم عجل الولیک الفرج
اللهم احفظ قاعدنا خامنه ای
روضه از زبان امام حسن....
تو جوونی قامتی چون هلال دارم آی بچه هیئتی ازت سؤال دارم
تا حالا دیدی مادرت شبونه عجل الوفاتی زیر لب بخونه....
پیر بشه با این که هنوز جوونه....
تا حالا شد بمونی مات و مبهوت...
بشنوی مادر ِ شکسته پهلوت بگه به بابات که بسازه تابوت...
التماس دعا
سالتون فاطمی
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعا
هنـوز هـم هست مادری که صدای زنـگ خـانه اش
همچنان دهـه شصت است. مادری که جگـر گـوشه اش را
در دهـه شصت جـا گذاشته. مـادری که بعد از جنـگ عمـرش را
مـدام از این تابوت به آن تابوت به دنبـال پلاکی، نشـانی، چند
تکـه استخـوانی گذاشته. مـادری که در دهـه شصت جوان بود و
حالا پیـر شده، مـادری که امـروز فردا از پیـش مـا خـواهد رفت
اما جـای اشکهایش روی قاب دیـوار دهـه شصت هنـوز باقی ست.
میلاد عمه جان زینب و روز پرستار بر شما و بخصوص بر مادران و همسران شهدا و جانبازان که الحق کاری زینبی می کنند مبارک. انشاالله قدردان زحماتشون باشیم. به امید پیروزی کامل حرم حضرت از دست مزدوران و زیارت مزار مطهر ایشان.
"بسم رب الشهدا و الصدقین"
امروز 8 اسفند، سالروز شهادت علمدار جبهه ها "حاج حسین خرازی" بود. تصمیم داشتم که یه پستی درباره شهید سجودی بزنم که نظرم عوض شد و روزیم افتاد دست حاج حسین. حاجی شهادت مبارکـــ...حاجی خیلی دلم تنگ شده برای غروب شلمچه، زیارت عاشورا، روضه مادر...امشب حتما با شهدا و مادرسادات کنار ارباب هستید...سلام ما رو هم برسونید و دعا کنید برامون و...
یادش بخیر شلمچه های سفر جنوب و مخصوصا آخرین سفر که دقیقا همین روزها بودیم جنوب و روایت گری دل نشین همرزم حاج حسین، حاج آقا احمدیان.
**مهمترین یا به نام ترین فرمانده شهید عملیات کربلای پنج، «حاج حسین خرازی» بود. اغلب سرداران نامی، پیش از این در خیبر و بدر و والفجر مقدماتی و اروند به شهادت رسیده بودند و حاج حسین که فقط یک دست در بدن داشت، علمدار شهید کربلای پنج شد. خیلی از بهترین بچه های ملت، در عملیات کربلای چهار و کربلای پنج به شهادت رسیدند. شلمچه، خاک نبود، قطعه ای از افلاک بود و آنقدر، غوغای آتش و حجم دود و وسعت درد بالا بود که جز نگاه مهربان، آشنا و گرم «بی بی دو عالم»، هیچ چیز آرام نمی کرد شهدای ما را، که اغلب با پهلوی شکسته و دست و پای زخم بسته به شهادت رسیده بودند. آن روز فرشته ها با دیدن بچه بسیجی های شلمچه، بار دیگر فهمیدند که چرا باید به آدم سجده می کردند. این بار اما به جای «حسین»، می بایست «مادر حسین» می آمد، چرا که شلمچه، شلمچه بود و من و تو چه می دانیم که شلمچه چیست؟! و شلمچه کجاست؟! ما فقط یک «کانال پرورش ماهی»، یک «جزیره بوارین»، یک «شهرک دوئیجی» و یک «موانع نونی شکل» شنیده ایم. ما فقط یک «شرق ابوالخصیب» شنیده ایم. ما فقط چند تا عکس دیده ایم و چند تایی هم روایت شنیده ایم. گاهی شعاع آتش، آنقدر بالا می رود که شب عملیات را مثل روز، روشن می کند. عملیاتی با رمز «یا زهرا» و بچه هایی که تمام حرف شان این بود: «می رویم تا انتقام سیلی زهرا بگیریم». این بار، سخن، حتی بر سر کربلا هم نبود؛ همه آلام و آرزوها به کوچه بنی هاشم ختم می شد.* (نوشته حاج حسین قدیانی)
التماس دعا
"بسم الله الرحمن الرحیم"
تو این روزها الحق ابراهیم حاتمی کیا رزمنده شجاع و مخلص جنگ نرم است. ممنون از شما آقاابراهیم که حرف دل امثال ما رو به گوش همه می رسونید. انشاالله که این گوش شنوا باشد. متن زیر هم نامه دل نشین "حسین قدیانی به ابراهیم حاتمی کیا" است.
به نام خدا… خدای کلمه، خدای حرف، خدای «چ». به نام خدا… خدای پاوه، خدای جاده اهواز – خرمشهر.
و سلام بر ابراهیم! حالا «چ» فقط یکی از سی و چند حرف زبان فارسی نیست؛ بیشتر، آدمی را یاد آخرین اثر حاتمی کیا می اندازد، یاد «چمران» که درست مثل «چریک» با «چ» شروع می شود! وه که در همین مختصر حرف ناز و مدور ۳ نقطه ای، چقدر معنای بلند بالا خوابیده… و من، «چ» عزیز را دوست می دارم، آنجا که حتی در اوج جنگ و خون، نهیب علیه منیت و دعواهای نفسانی را فراموش نمی کند؛
«شما وسط این بگومگو، صدای اصل کاری را نشنیدید… خوب گوش کنید!»
{از مناره های دوردست، صدای اذان می آید؛ الله اکبر…}
اصلا سر ابراهیم درد می کند برای تبر دست گرفتن، رفتن به جنگ بت های نفسانی، دعوا… دعوا با خود و با نفس خود به خاطر خدا… و خدا رحمت کند آنکه بر این حلال زاده نیز نام «ابراهیم» گذاشت. در زمانه ای که عمدتا فیلمساز به جای فیلم حرف می زند، بعضی ها معتقدند؛ «فیلم باید خودش حرف بزند». در «چ» اما حرف، نه از آنِ فیلمساز است، نه از آنِ فیلم. حتی این «چمران» هم نیست که حرف می زند! حرفی اگر هست، فقط و فقط حرف خداست. «چ» حرف خداست. خدایی که از حلقوم مصطفی چمران و اصغر وصالی حرف می زند! ابراهیم را هم باید به تبر شناخت و هم عرفان… و مگر نه آنکه چمران خود گل و گلوله و صلح و اسلحه و عشق و جنگ و عرفان و نبرد را با هم داشت؟! و مگر نه آنکه وسط معرکه، با گل آفتاب گردان، عکس یادگاری می انداخت؟!
از «علی (ع)» فیلم ساختن، بسی سخت تر است تا از پیامبر، چرا که «جمع اضداد» را مشکل بتوان «تصور» کرد، چه رسد به «تصویر»! و چمران در گونه خودش، «جمع اضداد» بود. گفتم که! سر ابراهیم درد می کند برای دعوا!
«اصلا خود خمینی هم “سرباز خدا“ بود».
وه که چه عارفانه بود این پاسخ شهید چمران به شهید وصالی. «چ» هم سرباز خداست؛ خواه حرف باشد، خواه فیلم…
آهای ابراهیم حاتمی کیا! جایی به بزرگی گفته بودی؛ «من مطرب نیستم» اما هیچ می دانستی روضه های نابی می خوانی؟!
به حرمت اشک هایی که در حریم خصوصی «چ» ریختم، این چند جمله را که با حروفی از قبیل «چ» نوشته شده، پذیرا باش. فقط همین یک قلم شهید، فقط همین چمران کفایت می کند که تو حق داشته باشی عاشق شهدا باشی. و همچنان از جبهه و جنگ، فیلم بسازی. این سهم تو نیست، حق توست. و اصلا نمی شود چمران را دوست نداشت. ابراهیم! این جمهوری، «جمهوری مصطفی ها» است. «مصطفی» نام تمام شهدای هسته ای این دیار است. از حیث علمی، همه چمران را به دکترا در زمینه «فیزیک پلاسما» می شناسند، من اما به مهمترین زیرشاخه درسی اش یعنی «گداخت هسته ای». آری، این جمهوری، «جمهوری مصطفی ها» است… و هنوز عصای خمینی بلند است.
دوستدارت حسین قدیانی